گاهی با خودم فکر میکنم
اگر یه روز صبح از خواب بیدار بشم و چیزی یادم نیاد باید چکار کنم
اگر دیگه کسی رو نشناسم
اگر راه خونه رو پیدا نکنم
اونوقت تو میشی غریبه و راه خونمون میشه بیراهه
ولی یه چیزی دلمو گرم میکنه اون هم اینکه تو رو دارم باید بشینی کنارم و از این روزا بگی از هرچی که بینمون گذشته از این فاصله که با عشق پر شده
باید از همه حرفای عاشقمون برام انشا بنویسی از وقتایی که پر از دل تنگی بودیم و بی تاب دیدن هم
تو باید همیشه باشی تا من راه عاشقی رو گم نکنم
تا دستام خالی نباشن
تو تکیه گاه شب و روز منی❤
این مطلب در تاریخ: 19 دی 1398 ساعت: 4:34 منتشر شده است